خدایا چنان کن سرانجام کار   که تو خشنود باشی ما رستگار

           14 خرداد دیگر و گذر عمر و رسیدن به سی و دومین بهار                   

خدایا...!

نادانی دیروزم،شادی امروزم را گرفت

پس نادانی امروزم را بگیر،تا شادی فردایم را از دست ندهم

چه جشن با شکوه اما در عین حال ساده ای بود که برای من گرفته بودند.این اولین باری بود که من هم شمع کیک جشن تولدی را می خواستم فوت کنم!اما به احترام همه آن 30 سال قبلی که هیچ وقت جشن تولدی نداشتم و کیکی نبود که حتی نگاهش کنم،شمعهای رویش را برداشتم و کیک کوچک خودم را با خودم بردم داخل حیاط قدیمی خانه ی که تمام این 31 سال عمرم را در آن گذرانده بودم .

در زیر سایه درخت پیر حیاطمون که امروز انگار خیلی خوشحال بود و تمامی برگهایش سبز سبز شده بودند،ایستادم و بهش گفتم ؛سلام رفیق روزهای تنهایی من!سلام دوست آن سه روز و سه شبی که تو در خواب زمستانی بودی و به من خبر مرگ مادرم را داده بودند و من با تو حرف میزدم و تو با وجود اینکه خیلی دوست داشتی بخوابی،اما گریه های من نمی گذاشت تو به راحتی بخوابی و به اجبار به حرفهایم گوش می دادی و حتی گهگاهی هم با ریختن برف از روی ساقه های بی برگت با من هم دردی می کردی!سلام رفیق روزهای نداری و ....من!سلام رفیق بی کلکی که هر وقت درد و دلی داشتم به تو می گفتم و تو فقط گوش می دادی و بخاطر اینکه حال و هوای من را عوض کنی با وزیدن باد به ساقه و برگهایت اکسیژن نابی به ریه های من هدیه می کردی تا دوباره بتوانم روی پای خودم بایستم و به زندگی ادامه بدهم؛حالا دارم اولین جشن تولدم را با تو جشن میگیریم

آنقدر برای صحبت کردن با درخت پیر حیاطمون حرف داشتم که دوست نداشتم از زیر سایه دوست داشتنی اش بلند شوم.کیک داخل دستانم داشت آب میشد،کمی از آن را به پای درختی ریختم که حتی در زمستانهای که تمام برگهایش  ریخته بود و سنگینی برف را می توانستیم بر روی آن حس کنیم،باز برای من بیدار بود و به درد دلهایم گوش می کرد.
خلاصه یکی دو تا عکس با کیک و درخت داخل حیاطمون گرفتم و رفتم پیش بابای پیرم.آخه روز پدر هم نزدیک بود و از همه جالب تر اینکه 23 خرداد ماه هم جشن تولد پدر زحمتکش و سینه سوخته ام بود که خانواده ما با یک تیر سه نشان زده بودند!پدرم با همان زیر شلواری بچه تهرانی اش در کنار خواهرزاده خوشگلم ایستاد و عکسی به یادگار با کیک  انداخت.

  یا حق - امیر پسر آبی تنها   

نظرات شما عزیزان:

مجید

ساعت13:27---16 خرداد 1391

سلام . تولدت مبارک داداش . ایشالا 132 ساله بشی در کنار پدرت و خواهر و برادرت . خدا مادرتم بیامرزه . 14 اس دادم جوابمو ندادی . ایشالا همیشه شاد باشی . راستی به اون درخت پیر تو حیاطتونم بگو امسال چرا توت نداده؟ جوابشو به منم بگو چون تو حرفشو بهتر میفهمیپاسخ:سلام.قربون اون شکم گندت برم.آخه مگه گذاشتی چیزی رو درخت بمونه که حالا در موردش حرف میزنی!؟ آقا ایمان هر سال هرسش میکنه و برای همین فقط شاخه های بالایی توت های اندازه هیکل درشتت میده!

مجید

ساعت13:26---16 خرداد 1391

سلام . تولدت مبارک داداش . ایشالا 132 ساله بشی در کنار پدرت و خواهر و برادرت . خدا مادرتم بیامرزه . 14 اس دادم جوابمو ندادی . ایشالا همیشه شاد باشی . راستی به اون درخت پیر تو حیاطتونم بگو امسال چرا توت نداده؟ جوابشو به منم بگو چون تو حرفشو بهتر میفهمیپاسخ:حتما پیامکهایت به دیار باقی فرستاده بودی! من چندتا خط دارم و همه هم یک شماره دارند با پیش کدهای مختلف!به کدوم از ائنها دادی که برم پدرذش رو در بیارم که چرا به من خودشونو نشون ندادن!

همين دختر پايينيه!

ساعت14:59---15 خرداد 1391

- [ایمیل]

عاشق سادگيتم....
پاسخ:فدای دل آبی رنگت!

فهيمه

ساعت14:52---15 خرداد 1391

- [ایمیل]

سلاااااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااام.

حالا من تلفن ندارم تو نبايد يه زنگ به من بزني؟!

چطوري داداش خوبي؟

دلم برات تنگيده بووووووووووووووووودپاسخ:سلام.فهیمه جان از اینکه به یادم بودی ازت ممنونم.ان شاالله در کنکور هم موفق خواهی بود و بعد وارد دانشگاه میشوی و بعد مثل من و امثالهم دو تا سه تا کارشناسی های مختلف میگیری!اما در نهایت باز هم با این همه سعی و تلاش مثل من می نویسی که 31 سال از خدا عمر گرفتم اما هنوز هیچ چیز نمی دانم! دوستت دارم خواهر خوبم.موفق باشی. راستی اگر به دعا کردن من باشه که من دعایت کردم. اما به حرف گربه سیاه بارون نمی آید!برو از پدر و مادرت بخواه که عاشقت هستند.

غریبه...

ساعت19:57---13 خرداد 1391

[وب سایت]

سلام تولدت مبارک... همین!
پاسخ:سلام. چه خوب!از آشنایان بیشتر انتظار می رفت! باز دمه شما غریبه ها گرم که .......!

نام :

آدرس ایمیل:

وب سایت/بلاگ :

متن پیام:

نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: